دلایل غیبت امام زمان (عج)

مقدّمه

درباره غیبت امام زمان علیه السلام از وجود مبارک پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه طاهرین علیهم السلام روایات فراوانی وارد شده است. برخی از این روایات در مورد وقوع غیبت است، چنان که فرموده اند: «قائم دارای غیبتی بس طولانی خواهد بود.»(1) دسته ای از آن ها، طولانی بودن مدّت غیبت را مطرح کرده اند.(2) در بعضی از آن ها نیز، برای غیبت، حکمت ها و فوائدی مطرح شده است، هر چند فلسفه اصلی آن، ظاهراً بیان نگردیده است. به گونه ای که فرموده اند: «ما، اجازه فاش ساختن علّت غیبت را نداریم.» بنابراین مشخّص می شود غیبت، علّت حکیمانه ای دارد، چرا که خداوند حکیم، هرگز کار بیهوده انجام نمی دهد،(3) هر چند در روایات به آن تصریح نشده است. و دسته ای از این روایات نیز شرایط و اوضاع پیش از ظهور را مطرح کرده اند و ….

یکی از مباحث مهم در موضوع مهدویّت، بحث غیبت است. عالمان و فقیهانی مانند ثقه الاسلام کلینی، شیخ صدوق، شیخ طبرسی، نیلی، علاّمه مجلسی،… تعلیل هایی آورده اند که بعضی از آن ها، در خود روایات و برخی، از استظهارات شخصی آن ها است. که در لابه لای این روایات، به نکاتی مانند کیفیت بهره مندی و استفاده مردم از وجود مقدّس حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در دوران غیبت، اشاره می کنند و مواردی را درباره تشبیه غیبت حضرت، به خورشید پشتِ ابر دارند که ما این بحث را پس از بررسی علل غیبت، بیان خواهیم کرد.


1- بحارالانوار، ج 52، ص 90، ح1.
2- بحارالانوار، ح3و4.
3- هرچند علت های ذکر شده، کافی است که آن را از خلافت حکمت بودن خارج کند.

ص:13

در این نوشتار، سعی داریم ابتدا، روایات مربوط به سبب غیبت را بیان کنیم، سپس آن ها را از نظر سندی و دلالی بررسی کرده و در پایان نتیجه بگیریم. بنابراین، بحث را در سه مرحله پی می گیریم.

مرحله نخست: علل غیبت در روایات

در روایات، به سبب های مختلفی اشاره شده که می توان آن ها را به هشت دسته، تقسیم کرد:

نخست _ اجرای شیوه پیامبران علیهم السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف؛

دوم _ خدا نمی خواهد که امام، در میان قومِ ستمگر باشد؛

سوم _ آگاه ساختن مردم؛

چهارم _ آزمونِ مردم؛

پنجم _ بیم و ترس از کشته شدن؛

ششم _ تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد؛

هفتم _ خالی شدن صُلب های کافران از مؤمنان؛

هشتم _ راز غیبت مشخّص نیست و تنها خدا از آن آگاه است؛

دسته نخست _ اجرای شیوه پیامبران علیهم السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

1. «حَدَّثَنا المظفَّرِ بنُ جعفر بن المظّفر العَلَوی، قالَ حَدَّثَنا جَعفَرُ بنُ مَسعود وَحَیْدَرُ بن محمّد السَّمَرقَندی، جمیعاً، قالا: حَدَّثَنا مُحَمَّد بنُ مسعود، قالَ: حَدَّثَنا جَبرئیل بنُ أحمَدَ، عن موسَی بنِ جعفر البَغدادیّ، قال: حدّثَنی الحَسَنُ بنُ محمّد الصَّیَرَفیُّ، عَنْ حَنانَ بنِ سَدیر، عَنْ أبیهِ، عَنْ أبی عبدالله علیه السلام، قال: إنَّ لِلقائِمِ مِنّا غَیبهً یطولُ أمَدُها. فقلتُ لَهُ: وَ لِمَ ذاکَ(1)، یابنَ رسولِ الله؟ قال: إنَّ(2) اللهَ عَزَّوَجَلَّ أبی إلاّ اَنْ یَجری فیه سُنَنُ الأنبیاء علیهم السلام فی غَیَباتِهِم، وَ إنَّهُ لابُدَّ لَهُ _ یا سَدیرُ _ مِن إستیفاءِ مُدَدِ غَیباتِهِم. قالَ اللهُ عَزَّوَجَل: ( لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَن طَبَق)(3) اَی سُنَنا عَلی مَنْ کانَ قَبلَکُم(4)؛ حنّان


1- در کمال الدین، «ذالک»، آمده است.
2- در کمال الدین، «لأِنَّ» آمده است.
3- سوره انشقاق، آیه 19.
4- علل الشرایع، ج 1، ص 245، ح 7؛ کمال الدین، ص 481. بحارالانوار، از هر دو نقل کرده است. بحار، ج 52، ص 90؛ منتخب الاثر از بحار و آن از عیون أخبارالرضا، ص 326، ح 18 نقل می کند.

ص:14

بن سدیر، از پدرش، از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: قائم ما، دارای غیبتی بس طولانی خواهد بود. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا چرا این اندازه طولانی؟ فرمود: خدای عزّوجلّ، می خواهد در مورد او، شیوه های دیگر پیامبران را در غیبت هایشان جاری سازد. ای سدیر! قهراً مدّت غیبت های آن ها به سرآید. خدای عزّوجل فرمود: (همه شما پیوسته از حالی به حال دیگر منتقل می شوید) یعنی، شیوه های پیشینیان، درباره او جاری خواهد بود.»

روایات دیگری به این مضمون وارد شده که در ادامه مبحث، بدان ها اشاره می شود.

دسته دوم _ خدا نمی خواهد امام، در میان قومِ ستمگر باشد

1. «العطار، عن أبیه، عن الأشعری، عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان الأنباری(1)، قال: خرج مِن أبی جعفر علیه السلام: إنَّ اللهَ إذا کَرِهَ لَنا جِوارَ قوم نَزَعنا مِنْ بینِ أظهُرِهِم(2)؛ مروان انباری می گوید: از امام باقر علیه السلام پیامی [با این عبارت ]صادر گشت: خداوند، اگر ناخرسند باشد که ما، در مجاورتِ دسته ای از مردم زندگی کنیم، ما را از میان آن ها بیرون می برد.»

2. «محمّد بنِ یحیی، عن جعفرِ بنِ محمّد، عَن أحمَدَ بنِ الحسینِ، عَنْ محمّد بنِ عبداللهِ، عَنْ محمّد بنِ الفَرَجِ(3)؛ قال: کَتَبَ


1- سلسله سند علل الشرایع: حدثنا أحمد بن محمّد بن یحیی العطار، عن أبیه، عن محمّد بن أحمد بن یحیی عن أحمد بن الحسین بن عمر، عن محمّد بن عبدالله، عن مروان الأنباری.
2- علل الشرایع، ج 1، ص 285، باب 179، ح 2؛ بحارالانوار، ج 52، ص 90، ح 2. ظاهراً روایت از امام جواد( است. آقای خوئی می گوید: با توجه به اینکه فرزند نوه (یعنی نتیجه) مروان انباری از راویان احادیث دال بر امامت امام عسکری( است، بنابراین، مروان باید چندین طبقه قبل از راویان این حدیث باشد معجم رجال الحدیث 18: 119 _ بدین سان بعید نیست که او در زمره راویان از امام باقر( باشد.
3- محمّد بن الفرج الرخجی، من أصحاب الرضا( ، ثقه. قال الشیخ و العلاّمه. و ذکره الشیخ أیضا فی أصحاب الجواد( و الهادی( ، و قال النجاشی: إنَّه روی عَن أبی الحسن موسی(. و روی المفید فی الارشاد ما یدل علی مدحه و علو منزلته. وسائل الشیعه، ج 20، ص 339 و آقای خویی در کتاب معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 132، فرموده: «وی، از امام جواد، روایت نقل کرده اند.» بنابراین، مشخص می شود که مقصود از ابوجعفر( ، (امام جواد) است. و احتمال می رود منظور محمد بن الفرج کوفی باشد که از اصحاب امام صادق( است.

ص:15

إلَی أبو جعفر علیه السلام: إذا غَضِبَ اللهُ تَبارکَ وَ تَعالی عَلی خَلقِهِ نَحّانا عَنْ جَوارِهِم؛ محمد بن فرج می گوید: امام جواد علیه السلام به من نوشت: هنگامی که خدای تبارک و تعالی، بر آفریده هایش خشم کند، ما را از میانشان دور می سازد.»(1)

دسته سوم _ خشم خدا و آگاه ساختن مردم

1. در حدیث محمد بن الفرج: خشم خدا، به جهت هشدار و آگاه ساختن مردم است تا قدرشناس باشند.» علامه مجلسی می فرماید: غائب شدن امام نتیجه خشم خدا بر اکثر بندگانش می باشد.(2)

دسته چهارم _ آزمون مردم

1. «حَدَّثنا مُحَمّدُ بنُ الحَسَنِ بنِ الولید، قال: حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الحَسنِ الصَّفّار، عَنْ أحمَدَ بن الحُسینِ، عَنْ عُثمانَ بنِ عیسی، عَنْ خالِدِ بنِ نَجیح، عَنْ زُراره بنِ أعْیَنَ، قال: سَمِعتُ الصادِقَ جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم یَقُولُ: إنَّ للقائمِ غَیبَهٌ … ثُمَّ قال علیه السلام: وَ هُوَ المُنتَظَرُ الّذی یَشُکُّ النّاسُ فی وِلادَتِهِ. فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: إذا ماتَ أبُوهُ، ماتَ و لا عَقِبَ لَهُ. وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَد وُلِدَ قَبْلَ وَفاهِ أَبیهِ بِسَنَتَینِ؛ لاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یُحِبُّ أنْ یَمْتَحِنَ خَلْقَهُ فَعِنْدَ ذلک یرتاب المُبْطلُونَ(3)؛ زراره بن أعین می گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم می فرمود: قائم دارای غیبتی خواهد بود. سپس فرمود: او، منتظری است که مردم در ولادت اش به شکّ و تردید می افتند. بعضی


1- کافی، ج 1، ص 343، باب فی الغیبه، ح 31؛ مرآه العقول، ج 4، ص 61، ح 31.
2- کافی، ج 1، ص 343، باب فی الغیبه، ح 31
3- کمال الدین، ج 2، ص 346، ب 33، ح 32؛ بحارالانوار، ج 52، ص 59، ح 8.

ص:16

می گویند: زمانی که پدرش (امام حسن عسکری علیه السلام) رحلت کرد، فرزندی از خود به جای ننهاد و برخی می گویند: دو سال قبل از وفات پدرش؛ متولّد شده است، زیرا خدای عزّوجلّ دوست دارد آفریدگانش را در بوته آزمون قرار دهد و در این هنگام، باطل گرایان، گرفتار شک و تردید خواهند شد.»

این حدیث و احادیث دیگر(1) علّت غیبت را، آزمونِ مردم دانسته اند که مطابق با آیات خداوند و آموزه های دینی است. بررسی این موضوع را همچنان که در ابتدا اشاره کردیم، به محل خود موکول می کنیم.

دسته پنجم _ بیم و ترس از کشته شدن

1. «حَدَّثَنا مُحَمّدُ بنُ علی ما جِیلْوَیْه عَنْ أبیهِ، عن ابیه أحمَد بنِ أبی عبداللهِ البَرقی، عَنْ مُحَمّدِ بنِ أبی عُمیر، عن أبان و غیره، عنْ أبی عبدالله علیه السلام قالَ: قال رَسولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: لابُدَّ لِلْغَلامِ مِنْ غیبه. فقیل لَهُ: وَ لِمَ یا رَسولَ اللهِ؟ قال: یَخافُ القَتلَ(2)؛ أبان و دیگران، از امام صادق علیه السلام نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: آن نوجوان (اشاره به امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) قهراً دارای غیبتی خواهد بود. عرض کردند: ای رسول خدا! برای چه غیبت می کند؟ فرمود: از کشته شدن بیمناک است».

2. «إبنُ عَبدوُس، عَنْ ابنِ قتیبه، عَن حَمدانَ بنِ سُلَیمانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بنِ الحُسَینِ، عن ابنِ محبوب، عَنْ علی بنِ رِئاب، عن زراره، قال: سَمِعْتُ ابا جعفر علیه السلام یَقوُلُ: إنَّ لِلقائمِ(3) غیبهً قَبلَ ظُهورِهِ. قُلتُ: وَ لِمَ؟. قال: یَخاف _ وَ أوْمَأَ بِیَدِهِ الی بَطنِهِ _. قالَ زَرارهُ: یعنی القَتلَ(4)؛ زراره می گوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم می فرمود: قائم ما قبل از ظهورش، دارای غیبتی خواهد بود. گفتم: برای چه؟ فرمود: «بیمناک


1- کافی، ج 1، ص 326، باب فی الغیبه، ح 2 و ح 3؛ مرآه العقول، ج 4، ص 34، ح 2؛ و ص 35، ح 3؛ بحارالانوار، ج 52، ص 95، ح 10؛ علل الشرایع، ص 286، ح 4. مانند حدیث علی بن جعفر از برادر خود امام کاظم( ؛ کمال الدین، 351، باب 34، ح 1؛ کافی، ج 1، ص 376، باب فی الغیبه؛ مرآه العقول، ج 4، ص 34.
2- علل الشرایع، ج 1، ص 284، باب 179، ح 1؛ بحارالانوار، ج 52، ص 90، ح 1.
3- بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ «ان للغلام».
4- کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7؛ علل الشرایع، ص 243، باب 179، ح 8.

ص:17

است _ و با دست، به شکم خود اشاره کرد _. زراره می گوید: مقصودِ حضرت، بیم از کشته شدن است.»

حدیث مزبور در کتاب غیبت نعمانی(1)، به طریق دیگر، از «زراره» از امام صادق علیه السلام نقل شده و نیز احادیث زیادی(2) در ارتباط با این موضوع وجود دارد که ما به جهت اختصار از بیان آن ها صرف نظر کردیم.

در این مرحله صرفاً، به معرفی دیدگاه های گوناگون در مورد علت غیبت می پردازیم. اندیشمندانی مانند شیخ طوسی، بحث مفصّلی در تأیید این موضوع دارند که در مرحله بحث و بررسی های دلالی، به آن ها اشاره خواهیم کرد.

دسته ششم _ تحت بیعت هیچ حاکمی نباشد

1. «الطبرسی عن الکلینی، عن إسحاق بن یعقوب، أنَّه ورد علیه من الناحیه المقدّسه علی ید محمّد بن عثمان: و أمّا عِلَّهُ ما وَقَعَ مِنَ الغَیْبَهِ. فَاِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولَ: یا أَیُّهَا الَّذینَ أمنُوا لا تَسأَلُوا عَنْ أشیاء إنْ تُبدَ لکُم تَسُؤکُم(3) إنّه لم یکن أحدٌ مِن آبائی إلاّ وقعتْ فی عنقه بیعهٌ لطاغیه زمانه و إِنّی أَخرُجُ حینَ أَخرُجُ وَ لا بَیعَهَ لاَِحَد مِن الطَّواغیتِ فی عُنُقی…(4)؛ طبرسی از کلینی رحمه الله و او نیز از اسحاق بن یعقوب نقل می کند که: از ناحیه مقدّس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف توسط محمّد بن عثمان، پیامی بدین مضمون وارد شد: و امّا علّت وقوع غیبت، این است که خدای عزّوجلّ می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! از اموری که اگر برای شما آشکار گردد، شما را نگران می کند پرس و جو مکنید. پدرانم، همه از سرکشان زمانه خود، بیعتی به گردن داشتند، امّا آن گاه که


1- غیبت نعمانی، ص 177، باب 10 (فصل چگونگی غیبت آن حضرت)، ح 21.
2- غیبت نعمانی، ص 176، باب 10، (فصل چگونگی غیبت آن حضرت) ح 18، 19 و 20؛ و ص 172، باب 10 (فصل غیبت آن حضرت و فصول آن)، ح 6؛ کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44، ح 7، 8، 9 و 10؛ و ص 346،باب 33، ح 32؛ کافی، ج 1، ص 378، باب فی الغیبه، ح 5؛ و ص 379، ح 9، ص 382، 18 و 29؛ بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 5؛ و ص 96، ح 16؛ و ص 97، ح 17، 18، 19 و 20؛ و ص 98، ح 21 و 22.
3- سوره مائده، آیه 101.
4- الاحتجاج، ج 2، 285؛ کمال الدین، ج 2، ص 485، ب 45، ح 4؛ بحارالانوار، ج 52، ص 92، ح7.

ص:18

من دست به قیام بزنم، بیعت هیچ ظالم سرکشی را به گردن نخواهم داشت.»

2. «مُحمَّدُ بنِ یحیی، عَنْ أَحمَدَ بنِ مُحمَّد، عَنِ الحُسَینِ بنِ سَعید، عَنْ إبنِ أبی عُمَیْر، عَنْ هِشامِ بنِ سالِم، عَنْ أبی عَبدِاللهِ علیه السلام قالَ: یَقُومُ القائمُ وَ لَیسَ لاَِحَد فی عُنَقِهِ عَهْدٌ وَ لا عَقدٌ وَلا بَیْعَهٌ(1)؛ هشام بن سالم، از امام صادق علیه السلام نقل کند که فرمود: قائم، دست به قیام می زند و پیمان و قرار داد و بیعتی از هیچ کس به گردن نخواهد داشت.»

عهد و عقد و بیعت از نظر معنا با هم متقارب و نزدیک اند و گویی یکدیگر را تأکید می کنند. احتمال دارد مقصود از عهد، وعده با خلفای جور باشد. بدین معنا که موقعیّت آن ها را رعایت کند. یا منظور، ولایت عهدی است، همانند امام رضا علیه السلام و مقصود از عقد، پیمان، مصالحه و آتش بس باشد، همانند امام حسن علیه السلام و مراد از بیعت، اقرار و اعتراف ظاهری به خلافت غیر باشد(2).

این موضوع، در احادیث زیادی مطرح گردیده به گونه ای که شیخ صدوق در کمال الدین باب چهل و چهار (عله الغیبه) یازده حدیث نقل کرده، که پنج حدیث نخست را (از 1 تا 5) به این موضوع اختصاص داده است.

دسته هفتم _ خالی شدن صُلب های کافران از مؤمنان

1. «إبنُ مَسرور، عَنْ ابنِ عامر، عن عبدالله بن عامر، عَنْ ابنِ أبی عُمَیر، عَمَّنْ ذکره، عن أبی عبدِاللهِ علیه السلام قالَ: قُلتُ لَهُ: ما بال أمیرالمؤمنینَ علیه السلام لَمْ یُقاتِل مُخالِفیهِ فِی الأَوَّلِ؟ قالَ: لآیَه فی کِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ (لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوْا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً)(3) قالَ: قُلتُ: وَ ما یَعنی بِتزاویلِهِم؟ قالَ: وَدائِعُ مُؤمنین فی اصلاًبِ قَوم کافِرینَ، وَ کَذالِکَ القائم علیه السلام، لَنْ یَظْهَر أبَداً حَتّی تَخرُجَ وَدائَعُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإذا خَرَجَتْ ظَهَر عَلی مَنْ ظَهَرَ مِنْ أَعداءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَقَتَلَهُمْ(4)؛ ابن ابی عمیر، با واسطه ای از امام صادق علیه السلام نقل می کند و می گوید: از آن حضرت پرسیدم: چرا امیرمؤمنان علیه السلام در آغاز کار، با مخالفان خود کارزار و جنگ نکرده است؟ فرمود: به


1- کافی، ج 1، کتاب الحجه، باب فی الغیبه، ص 384، ح 27؛ مرآه العقول، ج 4، ص 58، ح 27.
2- مرآه العقول، ج 4، ص 58.
3- سوره فتح، آیه 25.
4- علل الشرایع، ج 1، ص 147؛ بحارالانوار، ج 52، ص 97، ح 19.

ص:19

جهت آیه ای که در کتاب خدای عزّوجلّ آمده که اگر مؤمنان و کفّار (در مکّه) از یکدیگر جدا می شدند، کافران را عذابی دردناک می چشاندیم وی می گوید: عرض کردم: مقصود از «تزاویلهم» چیست؟ فرمود: مقصود نطفه های مؤمنانی است که در صُلب های کافران به ودیعه نهاده شده اند. [حضرت ]قائم نیز تا زمانی که ودیعه های خدای عزّوجل آشکار نگشته، ظهور نخواهد کرد. بنابراین، هنگامی که مؤمنان از صلب های کافران، آشکار شدند، او نیز ظهور می کند و بر دشمنان خدای عزّوجلّ غلبه می یابد و آنان را به هلاکت می رساند.»

شیخ صدوق، در کتاب علل الشرایع(1) این روایت را به سندی دیگر از ابراهیم کرخی، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.

دسته هشتم _ راز غیبت مشخص نیست و تنها خدا از آن آگاه است

1. «إبنُ عَبدُوس، عَنْ ابن قُتَیبَه، عَن حَمدان بنِ سلیمانَ، عن حمدَ بنِ عبدِاللهِ بنِ جَعفَر المَدائِنیَّ، عَنْ عَبدِاللهِ بنِ الفَضْلِ الهاشِمیِّ، قالَ: سَمِعتُ الصادِقَ جَعفَربنَ محمد علیهم السلام یَقُولُ: إِنّ لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ غَیبَهً لابُدَّ مِنها یََرتابُ فیها کُلُّ مُبطِل. فَقُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ جُعِلْتُ فِداکَ؟ قالَ: لاِمْر لَمْ یُؤْذَنْ لَنا فی کَشْفِهِ لَکُم. قُلتُ: فَما وَجهُ الحِکْمَهِ فی غَیبَتِهِ؟ فقالَ: وَجْهُ الحِکمَهِ فی غَیبَتِهِ وَجْه الحِکمَهِ فی غَیَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللهِ تَعالی ذِکرُهُ. إِنَّ وَجْهَ الحِکْمَهِ فی ذلِکَ لا یَنْکَشِفُ الاّ بَعدَ ظُهُورِهِ کَما لا یَنْکَشِفُ وَجْهُ الحِکْمَهِ فیما أَتاهُ الخِضرُ علیه السلام مِن خَرْقِ السَّفینهِ، وَ قَتْلِ الغُلامِ، وِ إقامَهِ الجِدار _ لِمُوسی علیه السلام الی وَقتَ إفتِراقِهِما.

یَابنَ الفَضلِ! إنَّ هَذا الاَمرَ أَمْرٌ مِنْ أمرِ اللهِ وَ سِرٌّ من سرّ اللهِ و غَیبٌ مِنْ غَیبِ اللهِ وَ متی عَلِمنا أَنَّهُ عَزَّوَجَلَّ حکیمٌ، صَدَّقنا بِأَنَّ أفعالَهُ کُلَّها حِکمَهٌ، وَ إنْ کانَ وَجْهُها غَیرَ مُنکَشَف لنا(2)؛ عبدالله بن فضل هاشمی می گوید: از امام صادق جعفربن محمّد علیهما السلام شنیدم می فرمود: صاحب الأمر قهراً دارای غیبتی خواهد بود. و هر باطل گرایی، در آن، به شکّ و تردید


1- علل الشرایع، ج 1، ص 147.
2- کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44 (عله الغیبه)، ح 11؛ علل الشرایع، ج 1، ص245، ح باب 7؛ بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 4 (عله الغیبه)، ح 8؛ منتخب الأثر، باب 28 (فی علّه غیبته)، ص 330، ح 1.

ص:20

خواهد افتاد.

عرض کردم: فدایت شوم! برای چه؟ فرمود: بدین جهت که به ما اجازه داده نشده آن را برای شما فاش سازیم. عرض کردم: چه حکمتی در غیبت او است؟ فرمود: راز غیبت او، همان حکمتی است که در غیبت حجّت های الهی قبل از او بوده است. راز غیبت او پس از ظهورش آشکار خواهد گشت همچنان که راز کارهای حضرت خضر علیه السلام _ در خصوص شکستن کشتی و کشتن پسربچه و مرمّت دیوار _ تا زمان جدایی آن دو، برای حضرت موسی علیه السلام فاش نگشت.

ای پسر فضل! امر [ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف] از امور الهی و رازی از اسرار خدا و غیبتی از غیبت های پروردگار است و از آن جا که می دانیم خدای، عزّوجلّ، حکیم است، تصدیق می کنیم تمام کارهای او نیز براساس حکمت است هر چند راز آن برای ما آشکار نباشد.»

تا این جا، کوشیدیم نمونه ای از روایات رسیده در مورد علل و اسباب غیبت را، دسته بندی و معرفی کنیم. و به خواست خدا در جای خود بحث خواهیم کرد که آیا این علّت ها را به عنوان علّت، می پذیریم یا خیر؟ در صورت پذیرفتن، آیا هر کدام از آن ها، علّت تامّ هستند یا ناقص؟ یعنی وجودشان برای وجود معلول، لازم و کافی است و وجود معلول، به چیز دیگری غیر از آن ها، توقّف ندارد؟ یا بودن و وجودشان برای وجود معلول، لازم است. امّا کافی نیست؟ و یا هیچ کدام به عنوان علّت مطرح نیستند؟

مرحله دوم: بررسی سندی و دلالی روایات

اشاره

در این مرحله، چهار محور مورد نظر است:

اوّلین محور. نخستین مدرک و کتابی که روایت را نقل کرده است؛

محور دوم. بررسی سندی حدیث؛

محور سوم. شواهدی از روایات دیگر بر صدق روایت مورد نظر در صورتی که از لحاظ سند، دلیل کافی نداشته باشیم؛ یعنی، اگر روایت، مشکل سندی داشته باشد، آن را کنار نمی نهیم؛ بلکه برای جبران ضعف سندش، شواهد صدق و مؤیّدات دیگری را از روایات ائمه طاهرین علیهم السلام بیان می کنیم؛

ص:21

محور چهارم. بررسی دلالی روایت

بررسی نخستین روایت: اجرای شیوه پیامبران علیهم السلام در مورد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

«حدثنا المظفر بن جعفر العلوی، قال: حدثنا جعفر بن مسعود و حیدر بن محمد السمرقندی جمیعاً قالا: حدثنا محمد بن مسعود، قال حدثنا جبرئیل بن احمد عن موسی بن جعفر البغدادی، قال: حدثنی الحسن بن محمد الصیرفی عن حنان بن سدیر عن أبیه: عن أبی عبدالله(1) قال: إنَّ للقائم منّا غیبه یطول أمدها. فقلت: وَ لِمَ ذاک یابن رسول الله؟ قال: إِنَّ الله عزَّوَجَلَّ أَبی إلاّ أنْ یجری فیه سنن الأنبیاء علیهم السلام فی غیباتهم؛ قائم ما دارای غیبتی است که به طول می انجامد. راوی می گوید: ای فرزند رسول خدا چرا به طول می انجامد؟ فرمود: خدای عزّوجل به یقین سنّت های پیامبران در غیبت هایشان را در مورد وی جاری خواهد ساخت.

محور نخست. نخستین مدرک و کتابی که به نقل این روایت پرداخته، کتاب کمال الدین و نیز کتاب علل الشرایع است. هر کس که این روایت را نقل نموده، یا از علل و یا از کمال، روایت کرده و یا طریق نقل وی به این کتب منتهی می شود. اندک تفاوت میان سند حدیث مذکور در کتاب های علل الشرایع و کمال الدین بدین قرار است:

در سند کمال الدین بعد از «العلوی»، «السمرقندی» اضافه کرده، و «جعفر بن محمد بن مسعود» را به جای «جعفر بن مسعود» آورده است.

علّت این که شیخ صدوق در دو کتاب خود روایت را از دو نفر، جعفر بن مسعود و جعفر بن محمد نقل می کند، برای تأکید مطلب و تعدّد طریق است تا اگر یکی از راویان، مشکل توثیق دارد، دیگری، آن مشکل را نداشته باشد و در نتیجه، در توثیقِ سند، خللی وارد نگردد.


1- کمال الدین، ج 2، ص 481، باب 44 (عله الغیبه)، ح6؛ علل الشرایع، ج 1، ص245، باب7؛ بحارالانوار، ج 52، ص 91، ح 4 (عله الغیبه)، ح 8؛ منتخب الأثر، باب 28 (فی علّه غیبته)، ص 330، ح 1.

ص:22

محور دوم. بررسی سند

1. مظفربن جعفر علوی:

مظفّر، یکی از اساتید شیخ صدوق قدس سرّه است. آیت الله خویی(1) و محقّق شوشتری(2)در مورد وی ساکت اند. و تنها به ذکر نام او اکتفا می کنند؛ ولی مامقانی، در مورد وی نظر می دهد و می گوید: در این که مظفّر بن جعفر، شیعه است. شک و شبهه ای نیست، از سویی وی استاد اجازه شیخ صدوق است. همین موضوع، ما را از توثیق او، بی نیاز می سازد از این رو، حکم ثقه را دارد.(3)

بنابراین، مامقانی، ابتدا، با بیان شیعه بودن راوی (مظفّر)، می خواهد حَسَن بودنِ ایشان را ثابت کند و سپس مبنای خود را در وثاقت راوی بیان می کند و می گوید: راوی، استاد اجازه صدوق است و این رتبه را دلیل بر وثاقت او می داند.

با این بیان، اگر مبنای مامقانی را بپذیریم، این راوی (مظفر)، ثقه است و حدیث، از ناحیه وی مشکل سندی ندارد. هر چند در تعبیر ایشان (بحکم الثقه) تأمل است.

2. جعفربن مسعود

در سند کتاب علل الشرایع، این نام بیان شده؛ ولی در کتاب های رجالی، نامی از او به میان نیامده است. اگر چنین باشد، سند، دارای مشکل خواهد بود؛ امّا در سند کتاب کمال الدین بعد از نام «جعفر»، «بن محمّد» آمده است. و شیخ طوسی می گوید: این شخص (جعفر بن محمد بن مسعود) فاضل است و در وجیزه(4) و بلغه گفته اند: «وی ممدوح است.»

مامقانی، با ملاحظه سه مطلب فوق الذکر، اظهار نظر کرده و می گوید: این شخص، از حسان به شمار می آید و روایت اش، روایتِ حَسَن است.(5)


1- معجم رجال الحدیث، ج 18، ص 189.
2- قاموس الرجال، ج 10، ص 96.
3- تنقیح المقال، ج 3، ص 220: «لاشبهه فی کونه إمامیاً و کونه شیخ إجازه یغنیه عن التوثیق، فهو بحکم الثقه.»
4- این کتاب به نام «رجال المجلسی» منتشر شده و این مطلب در ص 177 آن به شماره 375 آمده است.
5- تنقیح المقال، ج 16، ص 59.

ص:23

آقای خویی، «جعفر بن محمّد بن مسعود» را به «جعفر بن معروف» برمی گرداند.(1) اگر چنین باشد، باید وثاقت آن شخص را مورد بررسی قرار دهیم.

تا این جا، تقریباً براساس برخی مبانی، مشکل سندی نداریم؛ ولی اگر نتوانستیم وثاقت و عدالت جعفر بن محمّد بن مسعود را ثابت کنیم، در طریق حدیث، شخص دیگری به نام «حیدر بن محمّد السمرقندی» نیز وجود دارد که در عرض او است و روایت، از این دو نفر نقل شده و به اصطلاح، دارای دو طریق است:

3. حیدربن محمّد سمرقندی

شیخ طوسی می گوید: این شخص، جلیل القدر و فاضل است. همچنین نام وی را در دو جا، یکی، در کتاب فهرست خود که می گوید: فاضل و جلیل القدر است(2) و دیگری در کتاب رجال اش که می گوید: عالم و جلیل القدر است(3) نقل نموده و علاّمه، در بخشِ نخستِ خلاصه الأقوال(4) می گوید: عالم و جلیل القدر و ثقه است. مامقانی، با جمع بین این دو سخن می گوید: این شخص، ثقه است.(5)

آقای خویی، سخن خود را با احتیاط مطرح می کند و می گوید: در حسَن بودن و جلالت این شخص [حیدر بن محمّد]، اشکالی وجود ندارد و در این مورد، گفته شیخ طوسی که فرمود: وی فاضل و جلیل القدر یا عالم و فاضل است، کفایت می کند و مقام والای او را به دست می آوریم، امّا نمی توانیم با این گفته، وثاقت وی را ثابت کنیم. از سویی، پیش از علاّمه و ابن داود نیز به کسی که ایشان را ثقه بداند دست نیافتیم و شاید این دو تن برداشتی اشتباه از سخن شیخ طوسی کرده اند، که گفته بود: حیدر بن محمّد شخصیتی جلیل القدر است. او، سپس می گوید: این تعبیر نیز بعید نیست.(6)


1- معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 122 و 133.
2- فهرست شیخ طوسی، ص120، ش259.
3- رجال شیخ طوسی، ص 463.
4- خلاصه الأقوال، قسم 1، ص 127، ش331، تحقیق: نشرالفقاهه.
5- تنقیح المقال، ج24، ص463.
6- معجم رجال الحدیث، ج 6، ص 316.

ص:24

4. محمّدبن مسعود (ابوالنضر)(1):

وی، صاحب تفسیر عیّاشی است و در آغاز، از علمای اهل سنّت به شمار می آمد؛ ولی شیعه شد و خدمات زیادی به مذهب شیعه نمود. نجاشی می گوید: او [محمّد بن مسعود] ثقه، راستگو و یکی از شخصیّت های برجسته این طایفه است. ابتدا، پیرو مذهب اهل سنّت و از احادیث عامّه زیاد شنیده بود، آن گاه مستبصر شد و مذهب شیعه را پذیرفت.(2)

شیخ طوسی می گوید: او، فردی جلیل القدر بود و روایات و اخبار فراوانی را می دانست و بصیرت و آشنایی زیادی نسبت به آن ها داشت و صحیح را از سقیم می شناخت و در مورد روایات، اطّلاعات کافی داشت.(3)

هم چنین شیخ طوسی در رجال خود می گوید: وی [محمّد بن مسعود]، از نظر علم و فضل، ادب، فهم و هوشیاری، بیش ترین بهره را نسبت به اهل زمان خود در مشرق (اطراف خراسان) داشت.(4)

آقای خویی می گوید: طریق شیخ صدوق، به مظفّر بن جعفر بن مظفّر علوی عمری قدس سرّه، جعفر بن محمّد بن مسعود، از پدرش أبی نضر، از محمّد بن مسعود عیّاشی، حنّان بن سدیر است. که (این طریق) مانند طریق شیخ طوسی، ضعیف است.(5)

عرض متواضعانه ما به آقای خویی، این است که اگر پذیرفتیم طریق شیخ، به سدیر ضعیف است، به جهت وجود جعفربن محمد در سلسله راویان است؛ ولی شیخ صدوق، طریق دیگری غیر از او دارد که در آن، حیدر بن محمّد سمرقندی است و شما، مقام والای وی را پذیرفته اید و دیگران نیز مانند شیخ طوسی او را مدح و علاّمه حلّی، او را توثیق کرده است. بنابراین، تا این جا، مشکل سندی نداریم.


1- محمد بن مسعود بن محمد بن عیّاش السلمی السّمرقندی، ابوالنضر المعروف بالعیّاشی. ثقه، صدوق... وسائل الشیعه، ج 20، ص 342. دار احیاءالتراث العربی.
2- رجال نجاشی، ص 35.
3- فهرست شیخ طوسی، ص212، ش604.
4- رجال شیخ طوسی، ص 497؛ اختیار معرفه الرجال الکشی، شماره 1014؛ خلاصه الأقوال، بخش 1، ص 247، نشر الفقاهه؛ معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 315.
5- معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 230.

ص:25

5. جبریل بن احمد فاریابی

شیخ طوسی، در مورد وی می گوید: او، مقیم «کَشّ» بود و روایات زیادی از علمای عراق و قم و خراسان نقل کرده است.(1)

آقای مامقانی، از وجیزه علاّمه مجلسی و بلغه [المحدثین سلیمان بن عبدالله ماحوزی] نقل می کند که [جبریل بن احمد]، ممدوح است و می افزاید: آقای وحید بهبهانی، در حواشی خود می گوید: دایی من (علاّمه مجلسی) [جبریل بن احمد] را ممدوح دانسته است. ظاهراً، ریشه این سخن، گفته شیخ طوسی است که می گوید: وی، کثیرالروایه و مورد اعتماد کَشی بوده است به گونه ای که هر جا دست خط و نوشته این شخص [جبریل بن احمد] را می دید، به آن اعتماد کرده و آن چه را که از دست خط او می یافت به آن اعتماد می کرد و بی درنگ به نقل آن می پرداخت.

بنابراین، کثیرالروایه بودن جبریل بن احمد و اعتماد کَشی به دست خط وی، خود حاکی از مقام والای او دارد؛ بلکه وثاقت وی را می رساند.

آقای مامقانی، به نقل از حواشی مجمع الرجال قهپایی که شخصِ مصنّف، آن حاشیه ها را مرقوم کرده است، می گوید: از این که کشّی نام وی را برده و از او نقلِ حدیث کرده، اعتبار او و اعتماد بر وی و بر دست خط و نوشته اش، ظاهر و هویدا می شود.

مامقانی، بعد از نقل سخن علما، نظر نهایی خود را چنین بیان می دارد: سخنان علما، به جا و مناسب است و روایات جبریل بن احمد را اگر در زمره روایات موثّق ندانیم، حدّاقل، از روایات حسان به شمار می آیند.(2)

آقای خویی می گوید: کَشّی، روایات زیادی از ایشان نقل می کند، به گونه ای که هر جا دست خط او را می یافت و می دید، بی درنگ به آن ها اعتماد و به نقل آن گفته ها می پرداخت؛ ولی همان گونه که می دانید و بارها اشاره شده، اعتمادِ قُدَما بر شخص، نه دلالت بر وثاقت فرد دارد و نه دلیل بر حُسن وی به شمار می آید، زیرا


1- رجال شیخ طوسی، ص 458؛ المعجم الموحد، ج 1، ص 172.
2- تنقیح المقال، ج 14، ص 213.

ص:26

آنان، احتمالاً بنا را بر اَصاله العداله می گذاشتند و به آن شخص اعتماد می کردند.(1)

محقّق شوشتری _ که خود شخصی نقّاد است و به سختی، راوی را می پذیرد _ در این مورد چنین اظهار می دارد: تحقیق، این است که وی [جبریل بن احمد] استاد عیّاشی است و کَشّی نیز از او و یا از دست خط اش نقلِ حدیث کرده است ….(2) وی در تحقیق خود، دو مطلب را متذکر می شود که در واقع، اشاره به مبنا است:

1. استاد عیّاشی بودن؛

2. اعتماد کَشّی به وی؛

مباحث مربوط به این که آیا شیخوخیّت، وثاقت می آورد یا اماره بر توثیق است؟ و نیز اعتماد کشّی، در این خصوص کفایت می کند یا خیر؟، بحث های مفصلی را می طلبد که در محلّ خود باید بحث شود؛ ولی در قضاوتی منصفانه مقام والای او، محرز است و از این نظر ظاهراً مشکلی ندارد.

6. موسی بن جعفر بغدادی

مامقانی که بینشی گسترده دارد، در مورد این شخص سخن خود را با تأمّل مطرح می کند و می گوید: بر حسب ظاهر، وی امامی مذهب و شیعه است؛ امّا وضعیت او مجهول بوده و نمی دانیم چگونه شخصیتی بوده، مگر این که با ابن وهب بغدادی یکی باشد.

او، در مورد این شخص [موسی بن جعفر بغدادی] می گوید: «ظاهراً، شیعه امامی است؛ ولی مجهول الحال است.»

مامقانی می گوید: «ما، ابن وهب را از عرصه مجهول بودن، بیرون می آوریم، زیرا ابن داوود، وی را در باب راویان مورد اعتماد قرار داده و حداقلّ، جزء راویان حسان است و امکان دارد ابن وهب، همان موسی بن جعفر بغدادی باشد. در این صورت، او در زمره مستثنیات محمّد بن احمد بن یحیی در کتاب نوادرالحکمه نیست؛ یعنی، محمد بن احمد هر کسی را در کتاب مذکور استثنا کرده، ضعیف بوده و


1- معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 33.
2- قاموس الرجال، ج 2، ص 565.

ص:27

برعکس، هر کس را استثناء نکرده، ضعیف شمرده نمی شود.

از این رو، در کتاب الذخیره پس از نقل روایت، گفته است: در طریق آن، موسی بن جعفر بغدادی است که فردی موثق نیست؛ ولی در زمره مُستثنیاتِ نوادرالحکمه نیز نمی باشد. چه بسا، این گونه بیان، حاکی از مقام والای او باشد.

از سویی، مامقانی به نقل از وحید بهبهانی می گوید: محمد بن احمد بن یحیی (صاحب نوادرالحکمه) او را استثنا نکرده و از وی نقلِ روایت نموده است و این عدم استثنا و ذکر روایت از وی، دلالت بر عدالت او دارد ….(1)

بنابراین، «ابن وهب» در زمره راویان مورد اعتماد ابن داوود بوده است. از سوی دیگر، در صورت مطابقت وی با موسی بن جعفر بغدادی، در زمره مستثنیات نوادرالحکمه نیست و هر چند وثاقت او مشکل باشد؛ امّا به قدر متیقّن، او در زمره راویان حسان است.

7. حسن بن محمد بن سماعه صیرفی:

علاّمه و شیخ طوسی، ایشان را چنین معرفی می کنند: حسن بن محمّد بن سماعه، ابومحمّد کندی صیرفی کوفی، واقفی مذهب است؛ امّا دارای تألیفاتی ارزشمند است و از فقه و دانشِ پاکی برخوردار است (یعنی، انحراف سلیقه ندارد) و حُسن انتقاد، یعنی در نقد یا انتخاب حدیث مهارت دارد و روایات زیادی را می دانست.

نجاشی و علاّمه، در مورد او می گویند: وی، فقیه و ثقه است.(2) آقای خویی می گوید: او [حسن بن سماعه] از بزرگان واقفی مذهب شمرده می شد و روایات


1- تنقیح المقال، ج 3، ص 255.
2- واقفی المذهب، إلاّ أنّه جید التصانیف، نقیّ الفقه، حسن الانتقاد، (الانتقاء) کثیرالحدیث. قاله العلاّمه و الشیخ. و قال النجاشی و العلاّمه: «إِنّه فقیه ثقه». و ذکرالنجاشی الوقف أیضا. وسائل الشیعه، ج 20 (الخاتمه)، ص 170؛ و چ جدید، ج30، ص347؛ خلاصه الأقوال، 212، چاپ رضی؛ رجال ابن داوود، 442؛ فهرست شیخ طوسی، 51.

ص:28

فراوانی نقل می کرد. وی، فقیه و ثقه است.(1) بنابراین، فرد یاد شده، مشکل مذهب و انحراف عقیده دارد، امّا وثاقت او بدون مشکل است.

8. حنان بن سدیر

مامقانی می گوید: در مورد این شخص، سه گفته وجود دارد:

1. ثقه است. این جمله، گفته صریح شیخ طوسی در فهرست خود است و مواردی بر تأیید آن می آورد از جمله:

الف. ابن محبوب و دیگر اصحاب اجماع، از وی روایت نقل کرده اند؛

ب. روایات فراوانی نقل کرده است؛

ج. روایات او بی پیرایه و استوار است؛

د. روایات وی مقبول است؛

اگر موارد یاد شده نیز مطرح نباشد، سخن شیخ طوسی که وی را ثقه می داند، کافی است؛

2. موثّق است؛ این، نظرِ وجیزه، بلغه و حاوی است؛

3. ضعیف است چون، کیسانی مذهب است؛(2) این جمله، تصریح مامقانی است؛

نخست باید گفت: وی واقفی مذهب بوده، نه کیسانی. وانگهی، انحراف عقیده، منافات با وثاقت ندارد، زیرا افراد زیادی مانند غیاث بن ابراهیم و حفص بن غیاث و سَکونی و ده ها تن از رُوات عامی مذهب، وجود دارند که حدیث شان نقل و به آن روایت، اعتماد می شود.

آقای خویی می گوید: طریق صدوق به حنان بن سدیر، صحیح است. و سه طریق را نقل می کند و سپس می گوید: هر سه طریق، صحیح است.(3)

9. سدیر بن حکیم بن صُهیب صیرفی

سدیر، از یاران امام سجّاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام بود. مجموع روایاتی که از او


1- معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 117.
2- تنقیح المقال، ج 24، ص 327.
3- معجم رجال الحدیث، ج 6، ص 302.

ص:29

نقل شده، بیست و یک روایت است. از جمله، روایتی در ثواب پیاده و یا سواره رفتن به زیارت قبر ابا عبدالله الحسین علیه السلام از او نقل شده است.

ابن شهرآشوب(1)، او را در زمره یاران خاص امام جعفر صادق علیه السلام معرفی می کند. آیا در زمره یاران خاص بودن، کفایت از وثاقت می کند یا خیر؟، بحث خاص خود را دارد؛ ولی پاسخ این است که: کفایت نمی کند. مقام و جایگاه او در دو دسته روایت وارد شده: دسته ای، او را مدح و دسته ای به مذمّت وی پرداخته است.

1. روایت حسین بن علوان از امام صادق علیه السلام: «أنّه قال _ و عنده سدیر _: إن الله إذا أحبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاء غتّاً و أنا و إیّاکم _ یا سدیر _ نصبح به و نمسی(2)؛ حسین بن علوان می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و سدیر نیز حضور داشت. امام فرمود: «هرگاه، خداوند بنده ای را دوست بدارد، او را در مصیبت و بلا فرو می برد. ای سدیر! ما و شما، شب و روزمان را این چنین سپری می کنیم.»

در این روایت، ابتدا، کبرایی با جمله «هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، بلا را به او می دهد» آمده، سپس بر سدیر تطبیق داده شده است. بنابراین روایتِ مزبور در مدح سدیر است. آقای خویی می گوید: این روایت خود، مشکل سندی دارد، زیرا در طریق آن احمد بن عُبید توثیق نشده، قرار دارد.

2. روایت زید شحّام از امام صادق علیه السلام: «إنّی لأطوف حول الکعبه و کفّی فی کفّ أبی عبدالله علیه السلام.» فقال: و دموعه تجری علی خدّیه، فقال: یا شحّام! ما رأیتَ ما صنع ربّی إلی. ثم بکی و دعا، ثم قال لی: یا شحّام! اِنّی طلبتُ إلی الهی فی سدیر و عبدالسلام بن عبدالرحمان _ و کانا فی السجن _ فوهبهما لی و خلّی سبیلهما(3)؛ زید شحّام می گوید: در حالی که دستم در دست امام صادق علیه السلام بود مشغول طواف بودم و اشک امام علیه السلام، بر گونه هایش جاری بود. امام فرمود: «ای شحّام! ندیدی خدا چه عنایتی در حق من نمود؟» آن گاه گریست و دعا کرد و بار دیگر فرمود: «ای شحّام! من، از خدای عزّوجلّ، آزادی «سدیر» و «عبدالسلام» را خواستم و خداوند، آن دو را به من بخشید و آزادشان ساخت.»


1- مناقب آل أبی طالب، ج 4، ص 281.
2- کافی 2: 253، ح 6.
3- إختیار معرفه الرجال: 210.

ص:30

بنابراین، روایتِ مزبور، سدیر را مدح می کند. علاّمه، این روایت را معتبر می داند؛ یعنی از دیدگاه او، این روایت، مشکل سندی ندارد؛ ولی آقای خویی، آن را تضعیف می کند و می گوید: این روایت، مشکل سندی دارد، زیرا در طریق آن، علی بن محمد قتیبی است و این شخص، هر چند از اساتید کشّی است، امّا توثیقی ندارد.

اشکال دوم آقای خویی، این است که اگر به فرض، از مشکل سند نیز چشم پوشی کنیم، این حدیث، هیچ گونه دلالتی بر وثاقت و یا حُسن «سدیر» ندارد؛ بلکه در نهایت، می رساند که امام علیه السلام، آن دو (سدیر و عبدالسلام) را دوست می داشت و با آنان مهربان بود و امام علیه السلام، به همه شیعیان و دوستدارانش مهر می ورزید. بنابراین، روایتِ مزبور، دلالت بر وثاقت و حُسن آنان ندارد.

پذیرش سخن آقای خویی، مشکل است، زیرا اگر در روایت، «کان یحبّه»(1) وارد شده باشد قطعاً دوست داشتن، غیر از مهربانی است. کسی که در طرف مقابلِ امام باشد (و تابع امام نباشد) حضرت نسبت به وی به این نحو خاص، عنایت نخواهد داشت. بنابراین، هر چند نتوانیم وثاقت او را به دست آوریم؛ ولی دلالت این روایت بر حُسنِ سدیر را می توان ثابت کرد.

علاّمه حلّی می گوید: این حدیث، دلالت بر عُلّوِ مرتبه آن دو تن _ سدیر و عبدالسلام _ دارد.(2)

آقای خویی، مبنایی دارد که ظاهراً، امام خمینی قدس سرّه نیز همین مبنا را داشتند در این مبنا روایتی که کسی را مدح می گوید اگر ناقل آن، شخص ممدوح باشد، دَوْر لازم می آید، زیرا پذیرش این روایت، متوقّف بر قبول شخص راوی است و ثقه بودن او، متوقّف بر همین روایتی است که خود آن را نقل می کند.

امام خمینی نیز می فرماید: این سنخ روایات، که ناقل آن، شخصِ ممدوح باشد، موجب سوءظن به او می شود(3) و نه مدح! لکن روایات مادحه از سدیر نیست بنابراین اگر از مشکل سندی این دو روایت، چشم پوشی کنیم، روایت اول و دوم، هیچ گونه


1- ولی ظاهراً این جمله در روایت نیامده، و امام( به خاطر این که وی از شیعیانشان بوده دعا برای آزادی او کردند و این مثبت وثاقت نیست.
2- خلاصه الأقوال، ص 165.
3- کلّیّات فی علم الرجال، 152.

ص:31

مشکل دلالی ندارند.

روایات مذمّت سدیر

اشاره

1. روایت محمد بن عذافر از امام صادق علیه السلام: «ذُکر عنده علیه السلام سدیر. فقال: «سدیر عصیدهٌ بکلّ لون(1)؛ در محضر امام صادق علیه السلام سخن از «سدیر» به میان آمد. امام فرمود: «سدیر، عصیده به هر رنگی است.»

طریحی، در توضیح این مطلب می گوید: عصیده به هر رنگ، یعنی با همه قشری، نشست و برخاست می کند.

آقای خویی، می گوید: اوّلاً، این روایت، مشکل سندی دارد، زیرا در سند آن، علی بن محمّد است که توثیق ندارد. دلالت بر مذمّت نیز ندارد؛ چون احتمال دارد منظور امام علیه السلام از این جمله، تغییر ناپذیری حقیقت سدیر و واقع او باشد، هر چند به هر رنگی درآید؛ یعنی، حقیقتِ او ثابت و همانند عصیده(2) است که حقیقت او ثابت است، هر چند تغییر رنگ دهد.

2. معلّی بن خُنَیْس(3) می گوید: نامه های «عبدالسلام» و «سدیر» و دیگران را (از عراق) خدمت امام صادق علیه السلام بردم. این کار، در زمانی اتفاق افتاد که سیاه جامگان قیام(4) کرده بودند و میان آنان، علویان فریب خورده ای، مانند عیسی بن موسی وجود داشت که به تحریک شیطان، نخستین کسی شد که لباس عبّاسیان و جاهلیّت، بر تن کرد. و همین افراد، زمینه ساز حکومت بنی عبّاس شدند(5)؛ ولی هنوز عبّاسیان به حکومت نرسیده بودند. آن دو تن [عبدالسلام و سدیر] در چنین شرایطی، به امام علیه السلام نوشته


1- اختیار معرفه الرجال، 210.
2- عصیده به معنی حریره یا فرنی آمده که با رنگ های گوناگونی تهیه می شود.
3- شیخ طوسی در «کتاب الغیبه» در مورد وی می گوید: «معلی از پیروان محکم و یا یکی از خدمتگزاران امام صادق( بود و نزد امام، از جمله افراد پسندیده محسوب می شد و راه و روش امام را طی می کرد. آقای خویی، از او بسیار دفاع می کند و می گوید: «هیچ مشکلی در وثاقت اش نداریم.» رجوع شود به الغیبه، ص 347 _ مؤسسه المعارف الاسلامیه _؛ نتایج مقباس الهدایه، ج 7، ص 345 ؛ معجم رجال الحدیث 18: 235.
4- اصحاب ابومسلم مروزی بودند.
5- مجمع البحرین، ج 3، ص 74.

ص:32

بودند: بأنّا قد قدرّنا أن یؤول هذا الأمر إلیک فما تری؟ ما، امید داشتیم کار [سرانجامِ خلافت] به دست شما بیفتد. نظرتان چیست؟. امام علیه السلام با اطلاع یافتن از مضمون نامه، بی درنگ، نامه ها را بر زمین کوبید و فرمود: «فضرب بالکتب الأرض ثم قال: اُفّ، اُفّ! ما أنَا لِهؤلاء بِإمام! أَما یعلمون أنّه إنّما یقتل السفیانی!»(1)

گفته اند، این روایت، دلالت بر مذمّت «سدیر» دارد، زیرا امام علیه السلام فرمود: «من، پیشوای اینان نیستم.»

آقای خویی می گوید: اوّلا، این روایت، از نظر سند، ضعیف است، زیرا صباح بن سیّابه در سلسله سند آن قرار دارد.

ثانیاً، هیچ گونه دلالتی بر مذمّت سدیر ندارد، زیرا این دو تن آرزو داشتند خلافت، به امام صادق علیه السلام پایان پذیرد، امّا از واقعیّت بی خبر بودند. امر خلافت به وجود کسی که سفیانی را به قتل می رساند (یعنی امام زمان علیه السلام) منتهی خواهد شد و امام صادق علیه السلام با بیان خود، آنان را به واقعیّتِ موضوع آگاه ساخت و مطلب را به آنان فهماند.(2)

3. سدیر می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «یا سدیر! ألزمِ بیتک و کن حلساً من احلاسه و اسکن ما سکن اللیل و النهار، فإذا بلغک أنّ السفیانی قد خرج فارحل إلینا و لو علی رجلک(3)؛ ای سدیر! در خانه خود بنشین و همانند زیراندازی از زیراندازهای خانه ات باش و حرکتی انجام مده و چونان شب و روز آرام باش و هر گاه اطلاع یافتی سفیانی دست به جنبش زده، هر چند با پای پیاده، خود را به ما برسان.»(4)

البته گاهی، دستوراتی از سوی ائمه طاهرین علیهم السلام به اشخاصی صادر می گشت که مناسب با ظرفیّت همان شخص بود. از آن جمله، حدیث مذکور در مورد سدیر است که امام علیه السلام، به وی دستور خانه نشینی و عدم دخالت در امور جاری را می دهد؛ ولی در مقابل، امام صادق علیه السلام به نوجوانی مانند هشام بن حَکَم دستور به بحث با مرد شامی


1- کافی، ج 8، ص 331، ح 509.
2- معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 36.
3- کافی، ج 8، ص 264، ح 383.
4- کافی، ج 8، ص 383.

ص:33

می دهد و هشام را در بحث کردن، تحسین می کند.(1)

ابوخالد کابلی می گوید، کنار قبر پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم رفتم و دیدم ابوجعفر، مؤمن الطاق، کنار قبر شریف نشسته و دکمه هایش را باز کرده و سینه سپر نموده، سرگرم بحث و گفت و گو با علما است، به گونه ای که یک جمله می گویند و هشام، چندین پاسخ می دهد. دیدم، بحث آن ها بالا گرفته، از این رو سر به گوش او نهادم و گفتم: مگر آقا نگفت بحث مکن؟ گفت: آقا به تو فرمان داد که به من ابلاغ کنی؟ عرض کردم: خیر؛ به خودِ من این دستور را داد. هشام پاسخ داد که: تو بحث نکن!

ابوخالد می گوید: نزد امام بازگشتم و مطلب را برای حضرت نقل کردم. امام خندید و فرمود: او، با تو تفاوت دارد(2)؛ یعنی او نوعی مسئولیّت دارد و تو به گونه ی دیگر دارای مسئولیّت هستی. (کاری از او برمی آید که از تو برنمی آید)

آقای خویی می گوید: از روایاتی که در مورد مدح و ستایش و نیز مذمّتِ سدیر گفته شده، نمی توان بر خوبی و یا بدی سدیر، استدلال کرد.

با این همه، آقای خویی دیدگاه خویش را چنین بیان می دارد:

اوّلاً، سدیر بن حکیم، ثقه است، زیرا جعفر بن محمّد بن قولویه و نیز علی بن ابراهیم _ در تفسیرش _ به وثاقتِ وی شهادت داده اند.(3)

ثانیاً: این توثیق، هیچ گونه تعارضی با روایت علاّمه _ از قول سیّد علی بن احمد عقیقی که گفته: سدیر بن صیرفی، مخلّط است _ ندارد و چون وثاقت عقیقی ثابت نشده و از سویی، خودِ تخلیط، یعنی نقل روایاتِ معروف و روایاتِ منکر، با وثاقت راوی منافاتی ندارد. وی در پایان می گوید: طریق شیخ صدوق به سدیر، صحیح است و مشکل سندی نیز ندارد.(4)


1- کافی، ج 4، ص 383.
2- در سفینه البحار، ج 5، ص 353 آمده است: إنَّ صاحب الطاق یکلّم الناس فیطیر و ینقض و أنت إن قصوک لن تطیر.
3- خلاصه الاقوال، ص 165، باب 10، شماره 479. البته آقای خویی نسبت به رجال کامل الزیارات در اواخر عمرشان از مبنای خود برگشته است.
4- معجم رجال الحدیث، ج 8، ص 37.

ص:34

 

کتاب تا ظهور


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: مقاله مهدوی
برچسب‌ها: مهدویتغیبتدلایل

تاريخ : شنبه 31 فروردين 1398 | 12:15 | نویسنده : ع. مقدم |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب قالب وبلاگ
  • وب استاندارد
  • وب علی شش
  • وب مقاله عکس