نظر عمر درباره عثمان

نظر عمر درباره عثمان : 

 

 

عن الزهری عن عبید الله بن عبد الله عن ابن عباس قال بینا أنا أمشى مع عمر یوما إذ تنفس نفسا ظننت أنه قد قضبت أضلاعهفقلت سبحان الله والله ما أخرج منک هذا یا أمیر المؤمنین إلا أمر عظیم فقال ویحک یا بن عباس ما أدرى ما أصنع بأمة محمد صلى الله علیه وسلم قلت ولم وأنت بحمد الله قادر أن تضع ذلک مکان الثقة قال إنی أرک تقول إن صاحبک أولى الناس بها یعنى علیا رضی الله عنه قلت أجل والله إنی لأقول ذلک فی سابقته وعلمه وقرابته وصهره قال إنه کما ذکرت ولکنه کثیر الدعابة فقلت فعثمان قال فوالله لو فعلت لجعل بنى أبى معیط على رقاب الناس یعملون فیهم بمعصیة الله والله لو فعلت لفعل ولو فعل لفعلوه فوثب الناس علیه فقتلوه ... 

 

 

الإستیعاب ج 3 ، ص 1119 ، ذیل ترجمه  ا میرالمؤمنین رقم 1855 ؛ تاریخ مدینة دمشق ج 44 ، ص 439 ، ذیل ترجمه عمر بن الخطاب رقم 5206 ؛شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، و ج 12 ص 52 باب نکت من کلام  عمر و سیرته و أخلاقه و ج 12 ، ص 259 ، باب الطعن التاسع ما روى عنه من قصة الشورى ، وکونه خرج بها عن الاختیار والنص جمیعا ، وانه ذم کل واحد ، بأن ذکر فیه طعنا ثم أهله للخلافة بعد أن طعن فیه ... ؛ کنزالعمال ج 5 ، ص 738 ، ح 14262 ، باب خلافة امیرالمومنین عثمان بن عفان و ج5 ، ص 741 ، ح 14266 ، باب خلافة امیرالمومنین عثمان بن عفان ، 

 

 

 در آنجا به نقل از عمر می گوید : 

 

 

 أواه کلف بأقاربه ، ثم قال : لو استعملته استعمل بنی أمیة أجمعین أکتعین ویحمل بنی أبی معیط على رقاب الناس ، والله لو فعلت لفعل ذلک لسارت إلیه العرب حتى تقتله ، والله لو فعلت لفعل والله لو فعل لفعلوا ... . 

 

 

متقی هندی ( صاحب کنزالعمال ) می گوید : عمر گفت : اوه او تمام فامیل هایش را بر سر کار می آورد اگر عثمان را بعد از خودم بعنوان خلیفه قرار دهم  تمامی بنی امیه را در رأس دستگاه حکومت قرار می دهد و کارها و مسؤلیت ها را بین آنه تقسیم می کند و بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می کند اگر او را بعد از خودم بعنوان خلیفه قرار دهم  همین کار را می کند در نتیجه تمامی عرب بر علیه او شورش می کنند تا اینکه او را به قتل می رسانند قسم به خدا  اگر او را بعد از خودم بعنوان خلیفه قرار دهم  همین کار را می کند و قسم به خدا اگر عثمان این کار را بکند تمامی عرب بر علیه او شورش می کنند و او را به قتل می رسانند . 

 

 

ابن عباس می گوید : روزی با عمر قدم می زدم ناگهان نفس عمیقی کشید که من گمان کردم استخوانهای پهلویش در هم فشرده شد ، گفتم سبحان الله یقینا امر عظیمی پیش آمده است که اینگونه  آه  می کشی . عمر گفت :‌ وای بر تو ای پسر عباس ! من نمی دانم بعد از من چه بلائی  بر سر امت محمد می آید ! ابن عباس می گوید : گفتم چرا نگرانی بحمدالله تو قادری که فردی امین را بعنوان خلیفه بعد از خودت انتخاب کنی . عمر گفت : من می دانم تو علی را از همه مردم سزاوارتر بر خلافت می دانی . ابن عباس می گوید : گفتم بله همینطور است . عمر گفت :‌ من هم طبق شناختی که از علی نسبت به سابقه اش در اسلام وعلمش و خویشاوندی اش  با رسول خدا و دامادی ایشان دارم، نظرم همین است و او از همه مردم سزاوارتر بر خلافت است ولی زیاد مزاح می کند . ابن عباس می گوید : گفتم عثمان برای خلافت چگونه است ؟‌ گفت: به خدا قسم اگر او را بعد از خودم خلیفه قرار دهم  بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می کند و آنها هم در میان مردم با معصیت خدا حکمرانی می کنند . پس مردم علیه عثمان شورش می کنند و او را به قتل می رسانند . 

 

 

جل الخالق عمراینقدر برای امت دلسوزی می کند و به فکر عاقبت امت اسلامی است  اما آیا پیامبری که 23 سال برای امت زحمت کشید به اندازه عمر دلش برای امت نمی سوزد و کسی را تعیین نمی کند ؟!!! 

 

 

فنظر (عمر) الیهم، فقال: اکلّکم یطمع بالخلافة بعدى؟ فوجموا عن الکلام! فأعاد علیهم القول ثانیاً، فانبرى إلیه الزبیر قائلا، «ما الذی یبعدها ـ اى الخلافة ـ منا؟ ولیتها أنت، فقمت بها. ولسنا دونک فی قریش، ولا فی السابقة، ولا فی القرابة . . . أقبل على عثمان، فقال: هیهاً الیک کأنّی بک قد قلدتک قریش هذا الأمر لحبها ایاک، فحملت بنى امیة وبنى أبی معیط على رقاب الناس وآثرتهم بالفی. فسارت الیک عصابة من ذؤبان العرب، فذبحوک على فراشک ذبحاً، ... .(قال ابن أبی الحدید: ذکر هذا الخبر کله شیخنا أبو عثمان فی کتاب السفیانیه) . 

 

 

شرح ابن أبی الحدید ج 1 ص 185و 186، باب قصة الشوری ؛  قال المسعودی فی  مروج الذهب ج 3 ص 253، ان الجاحظ ألف کتاباً فی نصرة معاویة بن أبی سفیان. تاریخ الطبری ج 3ص 294قصه الشوری. 

 

 

( عمر بعد از ضربتی که ابولؤلؤ به او زد در بستر مرگ بود ) به اطرافیان نگاه کرد و گفت : حتما همه شما بعد از من طمع خلیفه شدن را دارید ؟ هیچ کدام جواب ندادند . عمر بار دوم حرفش را تکرار کرد ، زبیر رو به عمر کرد و گفت چه چیزی می خواهد خلافت را از ما دور کند ؟ تو خلیفه شدی  ( پس چرا ما خلیفه نشویم ؟ ) در حالی که ما در قبیله قریش از تو کمتر نیستیم نه سابقه ما در اسلام از تو کمتر است و نه خویشاوندیمان ! ... عمر رو به عثمان کرد و گفت: کوتاه بیا گویا می بینم قریش بخاطر علاقه ای که به تو دارند قلاده خلافت را بر گردنت می اندازند ، تو هم بنی امیه و بنی ابی معیط  را بر گردن مردم سوار می کنی و فقط  فئ ( مالی که در جنگها  بدون خونریزی به دست مسلمین می رسد و اختصاص به رسول خدا و اهل بیت ایشان دارد ) را مخصوص آنها قرار می دهی . پس گرگان درنده عرب بر تو هجوم می آورند و سر تو را در خانه ات می برّند ، ... (ابن أبی الحدید می گوید این روایت استادم  أبو عثمان بطور کامل در کتاب سفیانیه خودش آورده است ) . 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: عمر ابن خطاب

تاريخ : شنبه 14 تير 1393 | 3:17 | نویسنده : ع. مقدم |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب قالب وبلاگ
  • وب استاندارد
  • وب علی شش
  • وب مقاله عکس